الحمد لله... بدو!
زن داداشم میگفت تو مسجد به علی (پسر کوچولوی سه سالهی بامزه اش) گفتم: علی جون بیا قرآن بخونیم. سورهی حمد را من تکه تکه میخواندم و او هم تکرار میکرد تا این که گفتم: ایاک. گفت: ایاک. گفتم: نع. گفت: نَع. گفتم: بُدُ. مثل فنر از جا بلند شد و شروع کرد به دویدن! با تعجب گفتم: چرا میدوی؟ یک دفعه یادم آمد خودم به او گفتم: بدو!
کلمات کلیدی : قرآن، سوره حمد، علی کوچولو، بدو